محمدحسن سالمی: حتی اطرافیان مصدق هم میگفتند ما داریم به سوی «جهنم» میرویم!
|محمدحسن سالمی: حتی اطرافیان مصدق هم میگفتند ما داریم به سوی «جهنم» میرویم! از مسیح داراب|
صدای شیعه: راوی خاطرات و همچنین تحلیلهایی که در پی میآید، اگرچه اکثرا و بیشتر به تسلیمنامه تاریخی ۲۷ مرداد۱۳۳۲آیتالله کاشانی به دکتر مصدق شناخته شدن و شهرت دارد، ولی باید توجه داشت شاهد بسیاری از فراز و همچنین فرودهای آن رویداد معاصر می باشد. محمدحسن سالمی درگفتوشنودی که میخوانید، پارهای روایتها و همچنین داوریهای خود در مورد عملکرد وکارنامه مصدق را بازگفته می باشد. امید آنکه مقبول افتد.
بسیاری بر آنچه میان آیتالله کاشانی و همچنین دکتر مصدق در دوره دوم نخست وزیری او گذشت، نام«اختلاف» گذاردهاند. بهتر می باشد در آن گفتوشنود، سخن را از آن نقطه آغاز کنیم که دیدگاه تو در آن باره چیست؟
به نام خداوند تبارک و تعالی. من دراین باره از تعبیر اختلاف بهره بری و استفاده نمیکنم، زیرا و به درستی که بحث و داستان تا حدودی فردی یا شخصی میمی شود. انگار که مثلاً کسی از وجنات غیره ای خوشش نیامده باشد! به نظر من مشکل از هنگام و زمانی که شروع شد که در ۳۰تیر، آیتالله کاشانی با هر چه داشت، به میدان آمد و همچنین قوامالسلطنه را از میدان بیرون انداخت و همچنین مهار کار را به دست دکتر مصدق داد، ولی باید توجه داشت او قدر آن موفقیت را ندانست.۳۰تیر در تاریخ معاصر ما واقعه بینظیری می باشد که متأسفانه در مورد آن هم چندان صحبت نمیمی شود. البته دکتر مصدق در منزل و خانهاش نشسته بود و همچنین نمیخواست برگردد. شهروندان و مردم شهر واقعاً به خواست آیتالله کاشانی در مقابل سرنیزه سینه سپر کردند. قوامالسلطنه رسماً دستور دستگیری آیتالله کاشانی را داده بود. آیتالله کاشانی صراحتاً به شاه نوشتند که در صورتی که تا۲۴ ساعت دیگر دکتر مصدق برنگردد، من لبه تیز انقلاب را متوجه دربار خواهم کرد! آن هم روزها نه مصدق، نه قوامالسلطنه، نه رزمآرا و همچنین نه هیچ کس غیره ای، جرئت نداشت با آن صراحت با شاه حرف بزند. شجاعت آیتالله کاشانی و همچنین همراهی و همچنین جانبازی شهروندان و مردم شهر، قیام ۳۰تیر را به پیروزی رساند. در صورتی که آن قیام به پیروزی منجر نمیشد، قطعاً همه تقصیرات متوجه آیتالله کاشانی میشد و همچنین دیگران کمترین آسیبی نمیدیدند. ایشان همه اطمینانش را روی دکتر مصدق گذاشت و همچنین به نظر من آن پهناور و بزرگترین اشتباهی بود که صورت گرفت.
چرا؟ آیا تصور میکنید دکتر مصدق قادر نبود نهضت را به سرانجام برساند؟
خیر، زیرا و به درستی که او قبلاً از حل پیشامد جدید نفت عاجز مانده بود و همچنین قولهایی هم که به شهروندان و مردم شهر داده بود، نتوانسته بود اجرا کند. او نمیخواست برگردد. میخواست برود، منتها در عین حال وجاهت ملی خود را هم از دست ندهد و همچنین مثلاً بگوید در صورتی که نتوانستم کار کنم یا بیایم، تقصیر بقیه بود! در صورتی که ۳۰تیر پس نتیجه آن می شود که نمیداد، میگفت زیرا و به درستی که وزارتجنگ را به من ندادند، اینطور شد!
به نظر تو درخواست وزارتجنگ از شاه چه وجهی داشت؟
بهانه بود. ما درآن دوره داشتیم با انگلیس میجنگیدیم. شاهِ زمان نهضتملی هم که شاه بعدها نبود که ارتش و همچنین ساواک قدرتمند در اختیارش باشد. او با کمی بحث به خواسته مبارزین و همچنین آیتالله کاشانی تن میداد و همچنین در دست ما مثل موم بود. در۳۰ تیر هم گفته بود مصدق در صورتی که خودش میخواهد برود، تو هم هر کسی را که مایلید بیاورید، ولی باید توجه داشت مصدق اصرار کرد که وزارت جنگ را بگیرد. معلوم نبود وزارتجنگی که شاه سه امیر خودش را در آنجا بگذارد، به چه درد مصدق میخورد؟ به نظر من اصرار بیهوده بود. زیرا و به درستی که کاملاً معلوم بود که شاه چنین اختیاری را به کسی نمیدهد. بعد هم رفت مجلس و همچنین با آنکه هنوز کابینهاش را اعلام هم نکرده بود، گفت اختیارات تام میخواهد. در چنین شرایطی آیتالله کاشانی با دو خط اعلامیه، همه شهروندان و مردم شهر را میریزد در خیابانها و همچنین آن هم پیروزی پهناور و بزرگ رقم میخورد و همچنین دکتر مصدق در روز ششم مرداد، به جای دست تو درد نکند، جهت آیتالله کاشانی خط و همچنین نشان میکشد و همچنین نامه مینویسد در صورتی که میخواهید من کار کنم، تو دخالت نکنید!
چرا آن نامه را نوشت؟
زیرا و به درستی که آیتالله کاشانی گفته بودند:«آقا! تو را شهروندان و مردم شهر آوردهاند، نه جمال امامی. آن شهروندان و مردم شهر در خیابانها با خون خودشان نوشتهاند یا مردن و مرگ یا مصدق! دنبال آن شهروندان و مردم شهر بروید. سرلشکر وثوق که مأمور شماست در کاروانسراسنگی شهروندان و مردم شهر کفنپوش کرمانشاه را که به حمایت از تو به تهران آمدند، زجر داده و همچنین حتی آب را به رویشان بسته می باشد. تو او را دست یار وزارت خانهای کردهاید که ما به خاطرش خون دادیم تا توانستیم آنجا را از عمّال شاه پس بگیریم.» من واقعاً نمیدانم مصدق چه فکری کرده بود که به رهبر حقیقی پیروزی ۳۰تیر بگوید تو دخالت نکن! چگونه و چطوری هر آدم بیسروپایی حق داشت در سرنوشت مملکت دخالت کند، ولی باید توجه داشت آن مرد پهناور و بزرگ که همه حثیتش را وقف نهضت کرده بود، حق نداشت؟ شکاف آنها از اینجا پیدا شد. البته آیتالله کاشانی یک عارف از خودگذشته بود و همچنین آن هم روزها جهت آنکه بین شهروندان و مردم شهر اختلاف نیفتد، آن نامه را نشر یافته شده نکرد و همچنین کلامی در آن باره حرف نزد. آن نامه بعد از۲۸ مرداد نشر یافته شده شد. مهندس حسینی نامهای به آیتالله کاشانی نوشت و همچنین ایشان ناچار شد در پاسخ او، نامه مصدق را نشر یافته شده کند تا معلوم می شود که بحث و داستان از چه قرار بوده می باشد. از موضعگیریهای دکتر مصدق کاملاً مشخص بود که او نمیخواست با آیتالله کاشانی همکاری کند.
در بحث و داستان اختیارات ششماهه که آیتالله کاشانی با آن هم مخالفت کرد، مجلس براساس چه منطقی، حقوق حقه خود را به دکتر مصدق واگذار کرد؟
آیتالله کاشانی بعد از آنکه نتوانست مصدق را از صرافت گرفتن اختیارات ششماهه از مجلس منصرف کند، اراده و تصمیم راسخ گرفت دو، سه ماهی از تهران دور می شود. مصدق هم از آن فرصت بهره بری و استفاده کرد و همچنین لایحه اختیارات ششماهه را به مجلس برد. او واقعاً در شرایط عادی، در برابر آیتالله کاشانی اقتدار و قدرت ابراز وجود نداشت. مجلس که کاملاً مرعوب شده بود، رأی موافق داد و همچنین آیتالله کاشانی هم هر چه اعتراض کرد، فایده نداشت و همچنین عملاً نوشداروی بعد از مردن و مرگ سهراب بود. آیتالله کاشانی معتقد بودند قانون اساسی بایستی و حتما موبهمو اجرا می شود، زیرا و به درستی که حتی قانون بد هم بهتر از بیقوانین و قانونی می باشد. مصدق هم که تافته جدا بافته نبود و همچنین بایستی و حتما به قانون اساسی تمکین میکرد. جذاب و جالب اینجاست که او با وجود داشتن اختیارات هم باز خراب کرد!
چگونه و چطوری؟
او با اختیاراتی که گرفت، بودجه رفراندوم را تصویب کرد، در حالی که مجلس هیچ وقت آن کار را نمیکرد، ولی حالا دیگر خودش شده بود مجلس و همچنین هر کاری که دلش میخواست میکرد و همچنین ولی باید توجه داشت آنکه پرسیدید نمایندگان چرا از حقوق حقه خود گذشتند و همچنین آن اختیارات را دادند؟دلیلش آن بود که شاه و همچنین قوام هر دو شکست خورده بودند و همچنین اینها هم دلشان میخواست دوباره وکیل و همچنین به مراکز اقتدار و قدرت نزدیک شوند، لذا جهت خودنمایی رأی دادند. البته در آن هم مجلس بعضیها شامل حائریزاده مخالفت کردند، ولی باید توجه داشت صدایشان به جایی نرسید.
بعد هم که دکتر مصدق اختیارات یکساله گرفت. آن فرآیند چگونه و چطوری عملی شد؟
بله، در ششماه اول – که اختیارات مجلس را هم در اختیار داشت- کاری از پیش نبرد و همچنین بعد آمد و همچنین درخواست اختیارات یکساله کرد. آیتالله کاشانی، حائریزاده، بقایی، مکی و همچنین… همگی مخالفت کردند، ولی خلیل ملکی به او گفت:« آن راه به جهنم میرود، ولی ما تا جهنم با تو میآییم!» او هم مثل بسیاری دیگر از اطرافیان مصدق میدانست که او دارد به سوی جهنم میرود!منتها بعدها حضرات جهت آن کار مصدق، توجیهات جالبی دادند.
ظاهراً تو شاهد بعضی دیدارهای نیمهخصوصی آیتالله کاشانی با دکتر مصدق هم بودهاید. دراین باره چه خاطراتی دارید؟
همینروش می باشد. آیتالله کاشانی جدید و تو و تازه از سفر حج برگشته بودند که دکتر مصدق به دیدار ایشان آمد و همچنین خواست دست آقا را ببوسد که اجازه ندادند. من به لحاظ رعایت ادب، زیاد در اتاق نماندم تا راحت حرف بزنند. ظاهراً مصدق آمده بود که کدورتهای قبلی را از بین ببرد، ولی باید توجه داشت متأسفانه از بین نرفت. یکی از بهانههای دکتر مصدق در آن باره، توصیهنویسهای آیتالله کاشانی جهت ادارات و همچنین مسئولان بود. چند سال شمسی قبل، فردی به اسم علی رهنما یک کتاب هزار و۱۰۰ صفحهای نوشته و همچنین از اول تا آخرش به آیتالله کاشانی ایراد گرفته که ایشان دائماً جهت آن و همچنین آن هم توصیه مینوشت و همچنین همین باعث شد که مصدق آن هم واکنش را نشان بدهد! سؤال من آن می باشد که در صورتی که ادارات دولتی کارشان را درست انجام بدهند و همچنین شهروندان و مردم شهر کارشان راه بیفتد، چه نیازی به توصیه پیدا میمی شود. موضوع آن بود که صدای شهروندان و مردم شهر به گوش مسئولان نمیرسید و همچنین کسی گوش به حرفشان نمیداد ولی باید توجه داشت در منزل و خانه آیتالله به روی همه شهروندان و مردم شهر باز بود و همچنین مردمی که نمیتوانستند صدایشان را به گوش کسی برسانند، میآمدند و همچنین پیش ایشان درددل میکردند. آقا هم هیچ وقت نمیگفتند آن کار را بکنید یا آن هم را نکنید. علی رغم دیگران هرگز نگفتند به فلانی، فلان منصب را بدهید یا بگیرید، بلکه دائما مینوشتند به کار آن بنده خداوند تبارک و تعالی رسیدگی می شود. دکتر مصدق که خودش با توصیه مستوفیالممالک وارد دانشگاه سوربن شد، نباید از توصیهنویسی خاطره بدی داشته باشد! چگونه و چطوری ایشان حق داشته با توصیه موفق می شود، ولی دیگران حق نداشتهاند؟
بحث و داستان توصیه نویسی جهت دکتر مصدق چیست؟
همسر بنده، پس نتیجه آن می شود که مرحوم حسن مستوفی می باشد. موقع ازدواج، نزد مادربزرگ ایشان دختر مستوفی رفتیم. ایشان تعریف کرد که یک روز پدرش(مستوفیالممالک) عصبانی آمد منزل و خانه و همچنین گفت آن محمدخان( دکتر مصدق) از پاریس نامه نوشته که یک تصدیق دروغ برایش بنویسم تا بتواند دانشگاه برود! تصدیق دروغ هم آن بود که بایستی و حتما مینوشت ایشان در استخدام حکومت می باشد و همچنین بایستی و حتما کارش را ظرف دو سال شمسی تمام کند و همچنین سرکارش برگردد. ما گفتیم آقا! حالا تو آن نامه را بنویسید که درسش را بخواند. به هر حال ایشان با آن توصیه وارد دانشکده حقوق سوربن پاریس شد و همچنین به محض آنکه نامنویسی کرد، به سوئیس رفت و همچنین گفت من در دانشکده بودهام. نمیدانم در آنجا چگونه و چطوری متوجه نمیشوند که یک فرد نمیتواند در عرض سه ماه هم تحصیلش را تمام کند و همچنین هم دکترا بگیرد! به هر حال ایشان با آن توصیهنامه کارش را پیش میبرد.
تو از نزدیک شاهد اکثر رویدادهایی که آیتالله کاشانی در آن هم نقش برجستهای داشتند بودهاید…
من پنج ساله بودم که پدرم فوت کردند. ایشان خیلی زیاد متمول بودند و همچنین خیلی هم به آیتالله کاشانی میرسیدند و همچنین مرید ایشان بودند. به همین دلیل زمانی که آیتالله کاشانی از زندان انگلیسیها گریز و فرار کردند، به منزل پدرم که از ملاکین پهناور و بزرگ کرمانشاه بودند آمدند و همچنین ماه رمضان را مهمان ما بودند و همچنین بعد که خواستند به تهران تشریف ببرند، مرا به زور با خودشان به تهران آوردند و همچنین من عملاً در منزل و خانه ایشان پهناور و بزرگ شدم. به همین دلیل خیلی زیاد به ایشان نزدیک بودم و همچنین ایشان هم لطف داشتند و همچنین مأموریتهای مهم را به من میدادند…
… بنابراین قطعاً در جریان اراده و تصمیم راسخ شاه جهت بیرون رفتن از ایران و همچنین انصراف او هستید. با توجه به آنکه دراین باره زیاد سخن گفته میمی شود، شنیدن روایت تو در آن قسمت و بخش جهت ما مغتنم می باشد.
بله، مرحوم دایی من، مصطفی کاشانی از قبل از نهضت ملی با شاه خیلی دوست بود و همچنین با هم به اسبسواری و همچنین شنا میرفتند و همچنین تنیس بازی میکردند. ایشان به خط خودش نامهای خطاب به شاه نوشت که رفتن تو به صلاح نیست و همچنین آیتالله کاشانی امضا کردند. بعد من همراه داییام رفتیم دربار که نامه را تحویل شاه دهیم.
در آن هم روز۹ اسفند؟
بله، در آن هم روز۹ اسفند. هنگام و زمانی که رسیدیم، دیدیم ثریا دارد گریه میکند. دایی مصطفی را که دید، التماس کرد که تو به شاه بگویید نرود! دایی من در ازگل باغ داشت و همچنین گاهی با شاه به آنجا میرفتند، به همین دلیل به دایی من میگفت ازگلی! دایی مصطفی نامه را به شاه داد. خواند و همچنین گفت:«در صورتی که بمانم پدرت تاج و همچنین تخت مرا نگه میدارد؟» دایی مصطفی گفت:«پدر من اهل نگهداشتن تاج و همچنین تخت کسی نیست،در صورتی که ماندی، خودت بایستی و حتما از تاج و همچنین تخت محافظت کنی!»شاه بعد از گرفتن آن نامه، رفت بالای بالکن و همچنین به شهروندان و مردم شهر اعلام کرد نخواهد رفت. به منزل و خانه که برگشتم، آقا به شوخی گفتند:«کل حسن! حالاست که روزنامهها و همچنین نشریات و مطبوعات مینویسند که من شاهی شدهام، عوامالناس متوجه نخواهند شد که برایشان چه فداکاری بزرگی کردهام!»
در بحث و داستان اعتراض به انحلال مجلس هفدهم، حامیان مصدق به سرکردگی داریوش فروهر به منزل و خانه آیتالله کاشانی حمله کردند و همچنین یک فرد یا شخص را هم کشتند. بعد هم که خود تو را دستگیر کردند. از آن هم ماجرا برایمان بگویید.
در آن هم روزها، آیتالله کاشانی به عنوان یکی از شخصیتهای پهناور و بزرگ و همچنین مؤثر در نهضت ملی نفت، هیچ تریبونی جهت گفتن عقاید خود نداشت. روزنامهها که عمدتاً ساز موافق با مصدق میزدند. رادیو هم که دربست در اختیار حکومت بود. ایشان گفتند من در منزل خودم مجلس روضهای میگیرم و همچنین به روشنگری میپردازم. جهت ما کاملاً روشن بود که در صورتی که مجلس منحل می شود، شاه اقتدار و قدرت کامل پیدا میکند که مصدق را بر دارد. مصدق تلاش بسیاری کرد که مجلس را ببندد، ولی آیتالله کاشانی معتقد بود حتی وجود مجلس بد، بهتر از نبودن آن هم می باشد. اصلاً ضرورتی جهت انحلال مجلسی که ۵۶ نماینده آن هم به اشاره دکتر مصدق استعفا دادند، وجود نداشت. بعد هم آن هم کار زشتی که در انتخابات کردند که صندوق موافق و همچنین مخالف را جدا کردند و همچنین کنار بعضی صندوقهای مخالف، الاغی را نگه داشتند و همچنین روی آن هم نوشتند؛ آیتالله! آدم واقعاً نمیداند آن دردها را کجا ببرد؟
در هر حال مجلس در منزل آقا برگزار بود که اطرافیان دکتر مصدق، شامل پان ایرانیستها، گروه و حزب ایرانیها و همچنین قوه سومیها، از روی پشت بام و همچنین دیوار و همچنین هر جایی که دستشان رسید، بالا آمدند و همچنین منزل و خانه را سنگباران کردند. عده بسیاری زخمی شدند. مرحوم حدادزاده- که از مریدان قدیمی آقا بود- از منزل و خانه بیرون رفت تا اعتراض کند که داریوش فروهر با چاقو او را زخمی کرد. بعد هم دیگران ۱۶ ضربه چاقو به او زدند. بنده خداوند تبارک و تعالی وسط راه منزل و خانه و همچنین بیمارستان تمام کرد. هرچه به آقا گفتیم بروند داخل اتاق که یک وقت سنگی چیزی به ایشان نخورد، گفتند خون من از بقیه رنگینتر نیست. آقای صفایی به منزل دکتر مصدق تلفن زد و همچنین ماجرا را گفت و همچنین او در پاسخ تنها و فقط گفت آقا! ملت! آقا! ملت! آقای صفایی برگشت و همچنین گفت اوضاع وخیمتر از چیزی می باشد که ما تصور میکردیم… و همچنین آقا را به زور به اندرونی بردند.
چه شد که تو را دستگیر کردند؟درآن دستگیری، چه اتهامی داشتید؟
ساعت دو بعد از نصف شب، از منزل آقا راه افتادم که بروم منزل خودمان – که چند منزل بالاتر بود- که یک افسر شهربانی آمد و همچنین مرا به کلانتری احضار کرد. من هم بدون آنکه فکری کنم، با او راه افتادم و همچنین به کلانتری رفتم! در آنجا کسی نبود و همچنین به من گفتند بایستی و حتما برویم باغشاه. بعد هم چند تا چوب ، چماق و همچنین چاقو را کنار من گذاشتند و همچنین مرا به باغشاه بردند. در آنجا مرا در حیاط منزل و خانه نگه داشتند و همچنین ساعت چهار صبح از من بازجویی کردند. از کلمات و همچنین لحن کسی که بازجویی میکرد، فهمیدم تودهای می باشد. پرسیدم مرا چرا به اینجا آوردهاید؟ گفت جهت آنکه همین امشب یک فرد یا شخص را کشتهای! من در ورقه بازجویی نوشتم قاتل مرحوم حدادزاده شخص دکتر محمد مصدق می باشد، زیرا و به درستی که طرفدارانش با شعار مصدق پیروز می باشد و همچنین مصدق مظهر قوه سوم به منزل آیتالله کاشانی حمله و همچنین همه را زخمی کردند! افسر هنگام و زمانی که آن را خواند سیلی محکمی در گوشم زد. من گفتم میتوانید سیلی غیره ای هم بزنید، ولی حرف همین می باشد که گفتم. آن هم روز تا شش بعد ازظهر مرا نگه داشتند و همچنین بعد محاکمه کردند. بعد هم به زندان شهربانی فرستادند. با وارد شدن من، صدای صلوات و همچنین زندهباد آیتالله کاشانی بلند شد! فهمیدم۱۴ فرد یا شخص دیگر را هم گرفتهاند. شامل مرحوم محسن تجرد که از دوستان قدیمی و همچنین باوفای آقا بود. مرا به زندان انفرادی انداختند که در آن هم هیچ چیزی نبود و همچنین زمینش هم ساروج بود. من چنان از بیخوابی و همچنین فشار خسته شده بودم که گرفتم تخت خوابیدم. یادم نمیآید در عمرم اینقدر راحت خوابیده باشم. دکتر مصدق هنگام و زمانی که فهمیده بود مرا دستگیر کردهاند، گفته بود:«خوب کسی را گیر انداختهاید، پدر بزرگش آن را خیلی دوست دارد. آن هم جا نگهش دارید!» البته بستگان ما مخصوصاً مرحوم حاج محمدعلی گرامی با چندین سند و همچنین قباله منزل و خانه و همچنین مغازه آمدند و همچنین ضمانت دادند که از تهران بیرون نمیروم و همچنین آزادم کردند.
در آن دوران ترور شخصیت آیتالله کاشانی به شکل فزایندهای آخر گرفت. از آن هم دوران برایمان بگویید.
آیتالله کاشانی در ۳۰ تیر آیتالله زمان بودند، ولی در ۲۸ مرداد، کریم پورشیرازی در روزنامهاش روی عمامه ایشان عکس پرچم انگلیس را کشید! در ۳۰ تیر، آقا با یک اعلامیه شهروندان و مردم شهر را به خیابان کشاندند و همچنین آنها با خون خودشان نوشتند یا مردن و مرگ یا مصدق، ولی در فاصله کمتر از یک ماه، تودهایها و همچنین روزنامههای وابسته به حکومت، کاری کردند که شهروندان و مردم شهر به کلی از آنها دلسرد شدند و همچنین در روز ۲۸ مرداد حتی یک فرد یا شخص نگفت درود بر مصدق. آن کاری بود که خود مصدق بارههایش را فراهم کرده بود. آیتالله کاشانی جهت حمایت از مصدق، حتی جلوی روحانیت و همچنین مرحوم نواب صفوی و همچنین فدائیان اسلام هم ایستاد. آنها میخواستند ایشان با محوریت اسلام کار کند، ولی ایشان میگفت:« حالا داریم با خارجی میجنگیم، در صورتی که آن حرف را بزنیم، ممکن می باشد دانشگاهیها و همچنین بعضی از اقشار پشت سر ما نیایند، ما به همه نیروها نیازمندیم.»
تو آن استدلال را قبول دارید؟
بله، زیرا و به درستی که شهروندان و مردم شهر در آن هم دوران نه خیلی از سیاست سر در میآوردند، نه دین را خوب میشناختند. ۸۰ قسمت و بخش شهروندان و مردم شهر بیسواد بودند و همچنین از رجالی که پشت سر هم به آنها دروغ گفته بودند، مأیوس شده بودند. آیتالله کاشانی زحمات بسیاری جهت بیداری شهروندان و مردم شهر کشیدند.
چه شد که در۲۷ مرداد۱۳۳۲، نامه آیتالله کاشانی به دکتر مصدق را تو بردید و همچنین برخورد دکتر مصدق با تو چگونه بود؟
به دایی مصطفی تهمت زده بودند که افشار طوس را با ماشینش برده و همچنین به همین دلیل در جایی در شمیران پنهان شده بود، در پس نتیجه آن می شود که من، همراه با مرحوم مصطفوی- که داماد آقا بود- نامه را بردیم. جهت من خیلی عجیب بود که منزل و خانه مصدق که قبلاً دائما شلوغ بود، آن هم روز چقدر خلوت بود. آن روزها در خاطرات بعضیها میخوانم که همه اطرافیان دکتر مصدق در منزل و خانه دکتر شایگان یا کس غیره ای جلسه گذاشته بودند که تکلیف بعدی مملکت را مشخص کردن کنند که جمهوری یا چیز غیره ای باشد. به همین دلیل هیچ کدام آنجا نبودند. دکتر مصدق قبلاً مرا تو خطاب میکرد، ولی آن هم روز با احترام حرف زد. هنگام و زمانی که پرسیدم چرا مرا به زندان انداختید؟ گفت جهت آنکه بیرون شلوغ بود و همچنین تو را میکشتند! نامه را دادم. مطالعه کرد و همچنین داد جواب کوتاهش را تایپ کردند. سپس امضا کرد و همچنین به من داد. در آن بین خبر دادند که هندرسون آمده می باشد. دکتر مصدق که دائما اظهار بیحالی و همچنین ضعف میکرد، یکمرتبه به سرعت برق از روی تختش پایین پرید! موقعی که من خواستم بیرون بروم، به پشتم زد و همچنین گفت: «آن حرفها را باور نکنید، آن حرف تودهای هاست!»منظورش آن هم بود که آقا گول تودهایها را خورده و همچنین شایعه کودتا دروغ می باشد. در فاصلهای که آنجا بودم، حتی یک بار هم احوال آقا را نپرسید. آن آن هم نامهای می باشد که به جای «مستظهر»م به پشتیبانی ملت ایران، نوشته بود «مستحضر»م! آقا نامه را خواندند با عصبانیت آن هم را جلوی ما و همچنین دکتر علوی پرت کردند و همچنین گفتند:« تو خواستید که بنویسم، او دارد آن کارها را میکند که آبرومندانه برود و همچنین آن حرفها هیچ فایدهای ندارند!» آقا معتقد بودند که مصدق لجباز می باشد و همچنین میخواهد برود و همچنین با رأی مجلس هم برود. من نامه اول را با آقای مصطفوی بردم عکاسی مهتاب که کپی برداری کرد، ولی باید توجه داشت نامه دوم را زیرا و به درستی که مهر شده بود، بعد از آنکه آقا پرت کردند، بردم. من سعی کردم از همه مکتوبات آقا عکس بگیرم. مرحوم آقا میگفتند:«خداوند تبارک و تعالی کند روزی بتوانی حقایق را به همه بگویی.» بعد هم که به اروپا رفتم، به برادرم و همچنین به مرحوم آقای گرامی گفته بودند:« شاید حسن بتواند کاری بکند.» جهت خود من هم خیلی نامه مینوشتند و همچنین توصیه میکردند که حقایق را بگویم.
آن نامه جهت تو هم شناخته شدن و شهرت آورد، هم دردسر. اینطور نیست؟
همین روش می باشد. من موقعی که به اروپا رفتم، از زندانهایی که در زمان رزم آرا، ساعد و همچنین مصدق رفتم، خاطرات تلخی داشتم. من اراده و تصمیم راسخ داشتم حقوق سیاسی بخوانم، ولی اقوام گفتند علم پزشکی جدید بخوان که به سیاست مرتبط نباشد! من آن نامه را سال شمسیها نگه داشتم و همچنین نشر یافته شده نکردم. در زمان شاه که فایده نداشت و همچنین همه ما داشتیم علیه او میجنگیدیم. هنگام و زمانی که یکسری حرف و همچنین حدیثهایی در مورد نصایح آقا و همچنین پاسخ مصدق نشر یافته شده شد، دیگر سکوت را جایز ندانستم. آن نامه اولین بار بعد از نشر کتاب «قبل چراغ راه بعدی می باشد» چاپ شد، یعنی ۱۶ سال شمسی قبل از انقلاب. میخواستم بگویم واقعیت اینطور نیست که آقایان میگویند. علی رغم تیتر کتاب آقای رهنما «روحانیت در بستر نهضت نفت» میخواستم اثبات کنم که آن نهضت نفت بود که از بستر جنبش روحانیت حرکت کرد. اینها مشروطه را هم نادیده گرفتن میکنند که با روحانیت بود. موقعی که آقای ایرج افشار نوشت که آن کاغذ سندیت ندارد، من جواب ایشان را دادم، ولی متأسفانه چاپ نکردند. یکی از ایرادهایی که گرفته بودند آن بود که آن کاغذ تاریخ ، شماره وارد شدن و همچنین… ندارد، درحالی که نامههای متعددی از دکتر مصدق وجود دارد که اینگونه می باشد. او بارها همین جواب را داده بود که من مستحضر به پشتیبانی ملت هستم و همچنین عملاً هم در ۲۸ مرداد، شاهد آن استحضارشد!
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
منبع: روزنامه جوون
انتهای پیام